اکونومیک 24
31 فروردین 1404 - 16:37

یادداشت خوش‌مضمون فرزند مرحوم دکتر داودی؛ «به نام حضرت پدر»

فرزند مرحوم دکتر پرویز داودی، معاون اول دولت نهم و استاد برجسته اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی، در یادداشتی لطیف و کلیدی، ابعادی حیرت‌انگیز از زندگی این دانشمند فرزانه و با اخلاق را به زیبایی به تصویر کشیده است.

به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری تسنیم؛ مهدی داوودی، فرزند مرحوم پرویز داودی، در یادداشتی که بصورت اختصاصی در اختیار تسنیم قرار داده، نکات مهمی از منش و سلوک پدر اندیشمند و فرزانه و با اخلاق خود را با هنرمندی تمام نگارگری و توصیف کرده، و تابلویی خوش‌نقش از سلوک الهی پدر بزرگوارش را پیش روی ما قرار داده است. به نظر می‌رسد متن ذیل، تا سالیان سال، بتواند محل رجوع علاقه‌مندان، جهت شناخت این متفکرِ موقّر و کارآزموده و با اخلاص باشد. 

بیشتر بخوانید

در جستجوی حقیقت؛ از آمریکا تا قم

پدرم در جوانی خیلی سیاسی نبود؛ یا شاید بهتر است بگویم، درگیر بازی‌های سیاسی روزمره نمی‌شد. پس از بازگشت از آمریکا، یک پایش دانشگاه بود و یک پایش قم. تا همین اواخر، بدون انقطاع به قم تردد داشت. آمده بود تا آنچه را از «ساینس» در غرب دیده و آموخته بود، با آموزه‌های اسلامی بسنجد. می‌خواست مستظهر به زبان علم، حکم خدا را هم بهتر بفهمد؛ و برای این مسیر، حوزه و دانشگاه را همزمان برگزید.

در دانشگاه، شاگرد برجسته‌ی دکتر شرافت شد؛ همان کسی که بعدها می‌گفت راه و رسم زیستن را از او آموخته است. شاگردان پرشماری هم تربیت کرد که از آن میان روی دکتر حسین صمصامی نظر خاص داشت؛ می‌گفت "من و دکتر شرافت و دکتر صمصامی، سه نفر نیستیم؛ یک نفریم!".

در قم نیز آشنایی و سلوک با دو شخصیت برجسته، جهت حرکتش را روشن کرد: مرحوم آیت‌الله مصباح، که او را همچون پدر خود می‌دانست، و یک‌بار به من گفت: "دینم را از او دارم." آیت‌الله مصباح هم، درباره‌اش یک جمله گفته بود که انگار عصاره‌ای از زندگی‌اش بود: "دکتر داودی گل بی‌خاره". و آیت‌الله هاشمی شاهرودی، که همچون برادر بزرگ‌ترش بود؛ و عمری را با او در مباحث اقتصادی نشست و برخاست داشت و در همه‌ی مسئولیت‌ها، هم‌گام و هم‌راه او بود.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

از استاد تمامی تا معاون اولی: در مقام صبر

گذشت و حضرت پدر شد معاون اول دولت نهم؛ دولتی که آرمان‌های انقلاب را، پس از 25 سال سر دست گرفته بود. من کاری به کیفیت و ادامه آن مسیر ندارم؛ اختلاف‌ها، جدایی‌ها، فتنه‌ی 88، بی‌مهری‌ها... اما از همان‌جا بود که پدرم از یک استاد دانشگاه، یک پژوهشگر برجسته، یک چهره‌ی علمی ممتاز، به چهره‌ای سیاسی تبدیل شد؛ و بالطبع، ما نیز.

با چشم خود دیده‌ام که آنچه برای بسیاری، پرتگاهی است برای سقوط، برای پدرم سکوی پرواز شد. دیدم چطور رفتارهایش تغییر کرد؛ نرم‌خوتر، آرام‌تر، دغدغه‌مندتر، پرتلاش‌تر، بااخلاق‌تر، الهی‌تر. حجم کارهایش نفس‌گیر بود؛ اما آنچه از همه عجیب‌تر بود، صبری بود که گویی انتها نداشت. بلا نبود که از شش جهت بر سرش نریزد؛ مشکل پشت مشکل. تصور کن برای دینت، برای مردمت، شب‌ها فقط چهار پنج ساعت بخوابی؛ و از شش صبح تا دوازده شب، پیوسته در حرکت باشی. بعد پاسخ چه باشد؟ حسادت! حسادتی که گاهی در ضربه‌زدن به خودت پدیدار می‌شود و گاهی حتی در آزار فرزندانت.

درد دارد؛ وقتی که در اقتصاد خرد، در ایران، هم‌تراز نداشته باشی؛ در اقتصاد اسلامی، هم‌نشین و هم‌بحث بزرگانی چون آیت‌الله شاهرودی باشی؛ در ساختار اجرایی کشور، از معاونت وزیر تا معاون اولی، پله‌پله بالا آمده باشی؛ ریزترین زوایای مدیریت کشور را بدانی. آن وقت، زمانی که کشور با مشکلات عمیق اقتصادی دست‌وپنجه نرم کند، بی‌دلیل کنار گذاشته شوی؛ و کسانی در صدر بنشینند که نه درد اقتصاد ایران را به‌درستی می‌فهمند، نه سابقه اجرایی کافی دارند، نه دانش عمیق؛ و حتی بعضاً مدرک‌ نیم‌بندشان را هم هدیه گرفته‌اند. چقدر غصه دارد!

با همه‌ی این غصه‌ها، پدرم نه مأیوس شد، نه دل‌سرد. با دیدن فساد، از مسیر حق منحرف نشد. خودش را وقف انقلاب و کشور کرد؛ هرکه را حق‌طلب می‌دانست با تمام وجود کمک می‌کرد. و با وجود جایگاه و خدماتی که داشت، حتی ذره‌ای دچار غرور نشد. همیشه از رهبرش و نایب امام زمانش بی‌چشم‌داشت و با تمام وجود دفاع می‌کرد.

یک چندی از سجایا و مناقبش بشمارم:

مهربان و اهل خیر

هرچه به روزهای آخر عمرش نزدیک‌تر می‌شد، محبت و توجهش و خیر رساندنش به دیگران بیشتر می‌شد و شدت می‌گرفت. همیشه حواسش بود که مبادا غذای خودش با غذای راننده یا آبدارچی آن جلسه یا اداره تفاوت داشته باشد؛ گاهی حتی غذای آنها بهتر از غذای خودش بود!

یک‌بار، همسایه‌ای داشتم که آزارم می‌داد و از او دل خوشی نداشتم؛ قربانی کردیم و موقع پخش گوشت قربانی، نمی‌خواستم سهمی به او بدهم. اما پدرم با مهربانی، نه با پرخاش، اصرار کرد که به او هم بده. من طفره می‌رفتم تا شاید یادش برود، اما یادش نرفت. آخرین نفری که گوشت قربانی را گرفت، همان همسایه بود، و وقتی گوشت را به او رساندم، خیال پدرم آسوده شد.

پدر همیشه در خلوت، اهل کمک بود. مثلاً بدون اینکه کسی بداند، به یک فرد آبرومند حقوق چند ماهش را داد تا بتواند کمبود پول خانه‌ای را که می‌خواست بخرد سامان دهد. آن فرد، ماجرا را بعد از فوت پدر، با گریه برایمان تعریف کرد و گفت: "بابات گفت تا زنده‌ام، حق نداری اینو جایی بگی".

حتی در روزهایی که در بیمارستان بستری بود، و حال مساعدی نداشت، شماره نظافت‌چی آن بیمارستان را در گوشی‌اش ذخیره کرده بود تا مشکل مالی یا وام او را پیگیری کند. هرچند شدت گرفتن بیماری، امان نداد.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

خستگی‌ناپذیر

در روزهایی که پدرم معاون اول بود، میانگین خوابش شاید به زحمت به چهار ساعت می‌رسید. آن‌قدر از کار خسته بود که اگر فرصتی یا تعطیلی پیش می‌آمد، فقط می‌خواست بخوابد. مثلاً یک‌بار که با هم به سفر شمال رفتیم و تعطیلات از اول تا پنجم فروردین ادامه داشت، سه روز اول فقط برای نماز و وعده‌های غذا بیدار می‌شد، بعد بلافاصله دوباره می‌خوابید. آن‌قدر کم‌خوابی کشیده بود که بدنش تحمل نداشت.

برای سخنرانی‌ها، حتی بیشتر. وقت‌هایی که قرار بود سخنرانی مهمی داشته باشد، بعضاً خوابش به سه ساعت هم نمی‌رسید. وسواس داشت که دقیق حرف بزند، چیزی نگوید که پایه و سند نداشته باشد. در سال‌های آخر عمرش، مثلاً برای سخنرانی سالگرد آیت‌الله مصباح، یک هفته کامل مطالعه و تحقیق کرد. به شاگردان و اطرافیانش می‌سپرد که منابع جمع‌آوری کنند، بعد خودش شب و روز می‌نشست و آنها را تنظیم می‌کرد تا در یک ساعت سخنرانی، سخنی دقیق و سنجیده ارائه بدهد.

در مجمع تشخیص هم همین‌طور بود. خیلی‌ها می‌گفتند دیگران عموماً بدون مطالعه فقط می‌آمدند، رأی می‌دادند و می‌رفتند، ولی پدرم با دقت مطالعه می‌کرد، تحلیل می‌کرد، و برای هر رأی ساعت‌ها وقت می‌گذاشت.

جوانتر هم که بود، همین خصلت را با خود داشت. خودش تعریف می‌کرد در یکی از درس‌ها در آمریکا، استادی یهودی و نژادپرست داشت که عمداً با زبان سخت و پیچیده درس می‌داد تا دانشجویان مهاجر، مثل پدرم، عقب بمانند. پدرم برای فهمیدن مطالب، صدای کلاس را ضبط می‌کرد و گاهی تا هجده ساعت در روز وقت می‌گذاشت تا اولاً بفهمد او چه می‌گوید، بعد هم مطلب را بیاموزد. در پایان ترم نتیجه، نمره A+  بود که به‌عنوان بالاترین نمره کلاس به پدرم داده شد.

اهل تعامل و گفت‌وگو

پدر همیشه با حوصله و منطق، وقت موسع می‌گذاشت تا شبهه‌های مردم درباره اسلام، قرآن، انقلاب یا رهبری را پاسخ دهد. این گفت‌وگوها محدود به کلاس یا جلسه رسمی نبود؛ در خانه، برای من و خانواده، آن‌قدر با دقت توضیح می‌داد که خط‌کشیِ اصل و فرع در هم گم نشود و چند مورد فساد یا اشتباه، موجب دل‌زدگی از اصل دین و انقلاب نشود.

حتی در روزهای بستری شدن در بیمارستان، وقتی پرستاری شروع کرد به طرح سؤالات و شبهه‌ها، پدرم، با همان حال نقاهت پس از عمل، به او گفت: "ده دقیقه بشین، برات توضیح بدم". پرستار رفت سرم بیمار اتاق کناری را وصل کرد و برگشت. چند دقیقه‌ای نشست و پدرم، آرام و صبور، سؤالاتش را پاسخ داد.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی , اقتصاد , اقتصاد اسلامی , اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

آرمان‌گرا تا واپسین نفس

پدرم هرچه به پایان عمر نزدیک‌تر می‌شد، محبتش نسبت به انقلاب و رهبر انقلاب عمیق‌تر و بی‌ملاحظه‌تر می‌شد. یک‌بار من در حال گفتن مطلبی بودم و لفظی ــ نه که بی‌ادبانه، اما بدون رعایت احترامات و ملاحظات کافی که درباره شأن و جایگاه آقا داریم ــ درباره ایشان به کار بردم. پدرم حسابی ناراحت شد و گفت: "داری راجع به آقا حرف می‌زنی‌ها!" برایش رهبری، فقط یک عنوان نبود. می‌گفت وقتی آدم آقا را می‌بیند، تا حدود زیادی می‌تواند بفهمد معصومین چه‌جور آدم‌هایی بودند. در کوچه و خیابان، اگر کسی به رهبری اهانت می‌کرد یا از شاه دفاع می‌کرد، جلویش می‌ایستاد و اجازه نمی‌داد بی‌پاسخ بماند.

فروتن ولی مستحکم، نه سازش‌کار

تواضعش واقعی بود، نه نمایشی. از نماز خواندن پشت سر شاگردان گرفته تا نشستن پای سخنان هر کسی که احساس می‌کرد ممکن است چیزی یاد بگیرد، چه یک روحانی ساده، چه یک برنامه تلویزیونی، از جلوات تواضع او بود. 

در عین حال، اگر مسئولی می‌خواست با سوءاستفاده از جایگاهش سیاست نادرستی را پیش ببرد، پدرم ساکت نمی‌ماند. همه در مجمع تشخیص می‌دانستند که «صریح‌اللهجه» است و در مقابل حتی مسئولین رده‌بالا هم اگر دنبال سیاست غلط یا منفعت شخصی بودند، می‌ایستاد. در بسیاری از جلسات دعواهای صریحی با برخی افراد داشت. یکی از نمونه‌های مهم و متأخر، همین موضوع FATF بود که تقریباً یک‌تنه در برابر بسیاری از افراد ایستاد.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

با اخلاص و شیفته قرآن و نماز

پدرم انس عجیبی با قرآن داشت. یک مجموعه فرم 120 تایی تهیه کرده بود که در آن، 120 نفر هر روز یک حزب از قرآن می‌خواندند. به وسیله این فرم، هم هر روز یک ختم کامل انجام می‌شد، و هم هر 120 روز، هر فرد یک ختم قرآن انجام می‌داد؛ و باز دور بعد به 120 نفر برنامه جدید می‌داد. قرآن کوچکی همیشه در جیبش بود تا در مسیرها بخواند. اگر نکته‌ای به ذهنش می‌رسید، آن را روی کاغذی می‌نوشت و زیر شیشه میزش می‌گذاشت.

نماز شبش هم هیچ‌گاه ترک نشد. با وجود خواب کم و خستگی زیاد، همیشه زنگ ساعتش را طوری می‌گذاشت که قبل از اذان صبح بیدار شود و بخواند. من از وقتی به یاد دارم شاهد شب‌زنده‌داری‌ها و تهجد و قنوت‌های پرسوزش در نمازهای وترش بودم.

در روزهای آخر بیماری، وقتی در بیمارستان بود و خبر بستری‌شدنش همه‌جا پیچیده بود، تلفن‌ها مدام زنگ می‌خورد. خیلی‌ها می‌خواستند عیادت کنند، با وجود ممانعت ما، بعضی‌ها هم می‌آمدند. برای اینکه حال پدرم بهتر شود، شوخی کردم و گفتم: "بابا، حال می‌کنی‌ها این‌قدر محبوبی!". با سختی سرش را بالا آورد و خیلی آرام و با بی‌میلی گفت: "خوبه آدم محبوب خدا باشه".

 زندگی مثل مردم عادی، و فراری از دوربین

پدرم، با وجود مسئولیت‌های سنگین، زندگی‌اش شبیه مردم عادی بود. خودش می‌رفت تره‌بار یا فروشگاه و وسایل خانه را می‌خرید. برای کارهای اداری، به مدیران زنگ نمی‌زد؛ مثل بقیه مردم در صف می‌ایستاد. مثلاً وقتی مادربزرگم به رحمت خدا رفت و برای انحصار وراثت به اداره مالیات رفته بود، یک ساعت در نوبت ماند. کارمند از او پرسید: "شما کی هستید؟" چیزی نگفت. آن کارمند بعد از رفتن بابا از روی مشخصاتی که در مدارک درج شده بود، نامش را در اینترنت جستجو کرده و یافته بود. بعدها همان کارمند بعد از فوت پدرم این را برایم تعریف می‌کرد.

او و مادرم تقریباً هر هفته نماز جمعه می‌رفتند، بی‌محافظ، بی‌راننده، بی‌جایگاه ویژه. زیر آفتاب، بین مردم می‌نشستند و برمی‌گشتند. در راهپیمایی‌های 22 بهمن، روز قدس و مناسبت‌های مشابه، همیشه حضور داشت و خانواده و فامیل را با خود همراه می‌ساخت.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

در یکی از مراسم‌ها، همراه پدر رفته بودیم، درست مثل مردم عادی، بی‌هیچ نشانی از مقام یا سمت. تقریباً هیچ‌کس او را نشناخت. در همان مراسم، دو نفر از مسئولان را دیدیم که با عده‌ای همراه آمده بودند و پیش از شروع برنامه، آنجا را ترک می‌کردند. با تعجب پرسیدم: "چرا اینها دارن میرن؟" پدر با لبخندی گفت: "اینا واسه دوربین اومده بودن، ما که برای دوربین نیومدیم".

پدر همیشه نسبت به ظواهر قدرت، خنده‌ای تلخ داشت. برای او مهم نبود که در جلسات مهم شرکت می‌کند یا به اطلاعات محرمانه دسترسی دارد. ذوق‌زدگی نسبت به آنها نداشت. حضور در این نشست‌ها برایش حکم وظیفه داشت.

همیشه از دوربین فراری بود. می‌گفت: "حرف‌هامو اونجایی می‌زنم که باید زده بشه. محکم هم می‌زنم. جلوی دوربین نمیام که بحث رسانه‌ای راه بیفته. من نمی‌خوام خودمو گنده کنم، می‌خوام حرف حق جلو بره".

تیزبین

یکی از شاگردان پدرم یک‌بار به من گفت: "بابات آدم‌ها رو خیلی خوب می‌شناسه؛ انگار بو می‌کشه!" آن زمان درست متوجه نمی‌شدم؛ بعدها با مواردی روبه‌رو شدم که حرف او را برایم روشن کرد. مثلاً دو نفر بودند، که ظاهرشان کاملاً حزب‌اللهی و موجه بود و من هم مثل بقیه، آنها را دلسوز کشور و دارای تفکر صحیح می‌دانستم، ولی پدرم گفت: "نه، این‌طور نیست. من در حرف‌هاشون تناقض و ریا می‌بینم". آن زمان حتی خودش هم شاید دلیل خاصی ذکر نکرد و فقط حسش را گفت. اما بعد از مدتی، هردوی آن افراد کم‌کم گاف‌هایی دادند و افراد تیزبین متوجه تناقضات رفتار و گفتار آنها شدند.

سختگیری و حساسیت صلب در برابر بیت‌المال

نسبت به بیت‌المال بسیار حساس بود. همه هدایایی که به خاطر سمتش دریافت می‌کرد، به موزه نهاد ریاست‌جمهوری می‌داد. حتی پرنده تاکسی‌درمی‌شده‌ای را که در یکی از سفرهای رسمی به من (فرزندش) داده بودند، پس فرستاد. اما هدایایی که به عنوان استاد دانشگاه از شاگردان می‌گرفت (تابلو، خودنویس و...) را می‌پذیرفت.

در دوره‌ای که معاون وزیر بود، هم‌زمان از دانشگاه هم حقوق می‌گرفت، علی‌رغم قانونی بودن، گفت: "دوتا حقوق نمی‌خوام تو زندگیم باشه، همان حقوق دانشگاه من را کفایت میکنه". همه حقوق آن سال‌ها را با احتساب تورم برگرداند به خزانه دولت. در تمام دوران معاون‌اولی ریاست‌جمهوری‌اش، حقوقی دریافت نکرد. فقط پاداش‌هایی را که برای مناسبت‌هایی مانند عید پرداخت می‌شد، پذیرفت. خودش می‌گفت: "این کارم بمونه برای خدا". در آن چهار سال، واقعاً وضعیت مالی‌مان افت کرد.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

خدا مرا لنگ نمی‌گذارد!

در یکی از مقاطع سخت زندگی، فردی با رفتار نادرست، باعث قطع شدن یکی از منابع درآمدی خانواده شد. نگران بودم و از پدر پرسیدم که باید چه کنیم. فقط گفت: "الکی فکر نکن، خدا منو لنگ نمی‌ذاره". تقریبا ده روز بعد، از جایی که حتی به ذهنمان هم خطور نمی‌کرد، مبلغی دقیقاً معادل همان دریافتی قبلی وارد زندگی‌مان شد. تفاوتش شاید فقط دویست هزار تومان بود. پدر لبخند زد و آرام گفت: "دیدی گفتم خدا منو لنگ نمی‌ذاره؟"

صمیمی و به‌روز

با اینکه نسل قدیم معمولاً سخت با نسل جدید ارتباط برقرار می‌کنند، اما پدر این‌گونه نبود. صمیمی و به‌روز بود؛ گاهی فیلم می‌دیدیم، گاهی فوتبال؛ حتی بازیکن ذخیره تیم محبوبم را می‌شناخت که من اسمش را نشنیده بودم! هر جا بازیکنی مسلمان یا ضد اسرائیل بود، طرفدارش می‌شد. تا انگلیسی‌ها را می‌دید، به خاطر ظلم‌هایی که کرده‌اند، با جدیت مخالفشان بود. همیشه در بازی‌هایی که یک طرف تیم انگلیسی بود، طرف آن‌یکی را می‌گرفت.

گذشت برای انقلاب

در بسیاری از مواقع، از حق خودش گذشت. چون می‌دانست اگر دفاع کند، آنها که منتظر ضربه‌زدن به اصل انقلاب هستند، سوءاستفاده می‌کنند. برای او، انقلاب مهم‌تر از خودش بود.

برخی مسئولان در حقش جفا کردند، اما او باز هم به آنها کمک می‌کرد. یک‌بار که اعتراض کردم و گفتم چرا به کسی که سعایتت را کرده، کمک می‌کنی؟ گفت: "کار مردمه، کار انقلابه... من با این چه‌کار دارم؟ بذار این کار درست انجام بشه، حتی اگه به اسم اون تموم شه".

هنرمند واقعی

اینکه هم در میان سیاسیون -که عده‌ای از آنها خوش‌نام نیستند- همه از تو به نیکی یاد کنند، هم اهل علم دانش تو را بستایند، هم اطرافیانت مدام از بخشش و دستگیری‌ات بگویند، و هم خانواده‌ات یک سال پس از رفتنت، هنوز جای خالی‌ات را با تمام وجود حس کنند؛ هنر می‌خواهد.

هنر می‌خواهد پرویز داودی باشی و خانواده و اقوام، همسایگان، کسبه‌ی محل، استادان و شاگردان دانشگاه، طلاب حوزه‌ی علمیه، کارمندان وزارت اقتصاد، کارکنان قوه‌ی قضائیه، اعضای نهاد ریاست جمهوری و مجمع تشخیص، حتی کسانی که مستقیم با تو در ارتباط نبودند مانند رانندگان و محافظان و کارمندان دیگر بخش‌ها، مذهبی‌ها، غیرمذهبی‌ها، چپی‌ها، راستی‌ها و همه و همه از تو به نیکی یاد کنند؛ و بگویند جای تو، پر نخواهد شد.

هنر می‌خواهد که از یک جوان درس‌خوان طبقه‌ی متوسط در خانواده‌ای کمتر مذهبی، بدل شوی به چهره‌ای که بزرگ‌ترین علمای قم، از فقهای شورای نگهبان گرفته تا اعضای مجلس خبرگان، تو را استاد اخلاق خود بخوانند.

سخن آخر

علی‌رغم اینها، سوگمندانه باید بگویم قدر پرویز داودی، در زمان حیات به‌خوبی و شایستگی شناخته نشد. در وقت وفات، تا زمانی که رهبر فرزانه انقلاب آن پیام با مضامین بلند و نورانی را صادر نکردند، جز نوادری، حتی کمتر کسی پیام تسلیت فرستاد. واقعاً قدر او در این دنیا آنچنان که شایسته بود، شناخته نشد.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

به نظر می‌رسد لازم باشد که سال‌ها بگذرد، و غبارها فروبنشیند، تا تلؤلؤ چشم‌نواز گوهر این بنده خوب خدا و این وجود گرانقدر و نازنین، مکشوف شود. لازم است سال‌ها بگذرد تا بدانیم چرا رهبر فرزانه ‌ما از او با عبارت‌های حیرت‌انگیزی مانند مدیرِ مؤمنِ انقلابیِ دانشمندی که خدمت مخلصانه و بی‌شائبه‌اش در مسئولیت‌های بزرگ، و در طول سالیان طولانی، چهره‌ی یک مدیر با اخلاص و کارآزموده و پرتلاش از آن مرحوم را نشان داد، تجلیل کردند.

رحمت‌الله علیه!"

به گزارش تسنیم، مجلس بزرگداشت اولین سالگرد دکتر پرویز داودی، ساعت 13:30 الی 15 امروز شنبه، سی‌ام فروردین‌ماه 1404 در مسجد الزهراء دانشگاه شهید بهشتی برگزار خواهد شد.

اقتصاد , اقتصاد اسلامی ,

انتهای پیام/

منبع: تسنیم
شناسه خبر: 1875478

مهمترین اخبار اقتصادی: