شهید صدر و پسر عموی او امام موسی، پس از وفات آیتالله سیدمحسن حکیم، به این دلیل که اعتقاد داشتند آیتالله خویی، ظرفیت مبارزه با رژیم بعث را دارد به او رجوع کردند. اما پس از حدود دو سال، هر دو دنبالهرو مشی سیاسی حضرت امام شدند.
به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری تسنیم؛ شهید آیتالله سید محمدباقر صدر، از آیتالله سید محمود هاشمی شاهرودی با تعبیر «ثمره وجودم» یاد کرده بود. همین ارتباط ویژه، مسیر مبارزاتی آیتالله شاهرودی علیه رژیم بعث را شکل داد. درباره ارتباط شهید صدر، و مبارزات او و نسبت آیتالله شاهرودی با این شهید بزرگوار در بخش یازدهم از همین پرونده (عطر صدر ـ 11) مفصلاً نکاتی ذکر شد. همچنین مشی سیاسی شهید صدر به روایت آیتالله شاهرودی را هم مرور کردیم. متن زیر، بخش سوم از تنها روایت جامع آیتالله شاهرودی درباره استاد گرانقدرش شهید صدر است. در این بخش به فرازها و فرودهای نسبت شهید صدر با رهبر کبیر انقلاب اسلامی پرداخته شده است. این گفتوگو در سال 1386 توسط محقق گرانقدر آقای محمدرضا کائینی انجام شده و نسخه پیدیاف آن بر تارنمای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی موجود است.
در همین زمینه بیشتر بخوانید
شهید صدر از لحاظ اندیشه تصدی اجتماعی و سیاسی، قاعدتاً از نظر فکری به امام (ره) نزدیکتر بودند تا به اساتید و رفقای سابقشان. این مسئله از این جنبه مهم است که ما در تحلیل روابط، چندان به ورطه بررسی رابطه استاد و شاگردی افراد نسبت به یکدیگر نیفتیم. از اولین گرایشات شخصی ایشان نسبت به امام (ره) چه خاطراتی دارید؟
من خیلی تمایل داشتم که این تقارب هر چه بیشتر بین این دو نفر انجام شود. این از اول به دل من افتاده بود که این نزدیکی به نفع هر دو بزرگوار است، هم به نفع امام (ره) و هم به نفع ایشان در عراق. واقعاً وقتی ایشان به آقای خویی ارجاع دادند، از کسانی که به شدت مخالفت کرد، من بودم. با من مشورت نکردند. اگر میکردند، من رأی مخالف میدادم.
پس شما در جریان نبودید؟
خیر، یک نفر از لبنان آمد، این ارجاع را گرفت و رفت. برادر این آقای شمسالدین.
این سخن شما بسیار نکته مهمی بود.
بله، بعد که منتشر شد، دیدم. به ایشان گفتم چرا این را دادید؟ گفتند ایشان استاد ماست. بعد هم من دیدم وحدت کلمه در مناطق عربی اقتضا میکند که بیشتر به ایشان ارجاع داده شود. من همان وقت هم گفتم این مصلحت نبود که شما این را دادید. هنوز مشخص هم نبود که تشکیلات آقای خویی کارش به کجا بکشد. اطرافیانشان را عرض میکنم. خود آقای خویی شخص بزرگوار و خوبی بودند. به خود مراجع ما خیلی عرضی نداریم. همان طور که گفتید آقای صدر خیلی به امام (ره) نزدیک بودند. امام (ره) در همان اوایل، در زمان آقای حکیم، آقایان مبارزی که از اروپا و جاهای دیگر میآمدند، به آقای صدر ارجاع میدادند. من یادم هست که به اتفاق آقای صادق طباطبایی که میآمد با آقای صدر زیاد گعده میکردیم. ایشان از آلمان که میآمد، به خانه ایشان میرفت، چون مَحرم خانواده ایشان بود و آقای صدر شوهر خالهاش میشد. یک وقتی ایشان به من گفت ما به امام (ره) گفتیم این بحثهایی که در مسائل اسلامی مطرح میکنیم، تقریباً ته کشیده است. میخواهیم ادامه بدهیم. به چه کسی مراجعه کنیم؟ امام (ره) دو بار ما را به آقای صدر ارجاع دادند و گفتند از افکار ایشان استفاده کنید. امام (ره) به ایشان امیدوار بودند. جریانات بعد از وفات آقای حکیم و ارجاع، اوضاع را به هم زد.
آقا موسی هم در لبنان در طبقه بندی، امام (ره) را بعد از آقای خویی قرار دادند و آن حرکت هم تأثیر گذاشت. این دو حرکت بسیاری از آقایان را ناراحت کرد. حق هم داشتند ناراحت شوند. اینها در حقیقت تا حدی تحت تأثیر روابط استاد شاگردی و رفاقت عمل کردند. یک مقداری هم جنبه فکری باز آقای خویی در اینها ایجاد شبهه کرد. عرض کردم آقای خویی طوری بودند که هر کس با ایشان مینشست؛ از نظر فکری مجذوبشان میشد. میگفتی حکومت اسلامی، میگفتند بله حکومت اسلامی لازم است، میگفتی اقامه حدود، میگفتند بله لازم است. اصلاً فتوا داده بودند که اقامه حدود، مختص به زمان امام معصوم نیست و از بدیهیات اسلام است و در هر زمانی باید اقامه شود. فکر آقای خویی خیلی باز بود. هر کس که این فکر را میدید، خیال میکرد ایشان به محض اینکه مرجع شوند، این فکر را به منصه ظهور میرسانند و اولین کارشان این است که حکومت اسلامی را برقرار کنند. مخصوصاً با آن تکفیری که شاه را کردند و حکومتها را نامشروع و اموالشان را مجهولالمالک دانستند و مالکیت آنها را شرعی نمیدانستند. کسی که این طور شفاف در فتاوای فقهی و شرعی مواضع خود را اعلام کند، انتظار این است که اگر مرجع شود، قهراً یکی از طلایهداران برگزاری حکومت اسلامی میشود، در حالی که درست عکس این شد و به آقای صدر افسردگی دست داد. یک لطمه بزرگی خوردند. قضایا درست 180 درجه عکس شد. حتی در حدی که آقای حکیم هم تصدی اجتماعی میکردند، آقای خویی انجام ندادند. بعد هم به خاطر ایرانی بودن، شاگردان ایشان و قضایایی که در اطرافشان روی داد، قضایا عکس شد و خیلی لطمه خوردند و دیگر جبران این مسائل، خیلی سخت بود. بعد هم که پشت سر هم مسائل پر تنش ایجاد شدند.
مسئله اخراج ایرانیها پیش آمد و آقای خویی رفتند به انگلستان که آقای صدر به شدت ناراحت شدند و تا بغداد خدمت ایشان رفتند که آقا کجا دارید میروید؟ در دفتر شما در نجف میگویند هر که میخواهد به ایران برگردد، برود. حوزه دارد از هم متلاشی میشود. آقای خویی گفتند، «شما بروید از قول من بگویید که ایشان راضی نیست کسی برود.» آقای صدر آمدند به نجف و این را گفتند و فردای آن روز دفتر آقای خویی تکذیب کردند. آسید جمال گفت که پدر من این را نگفته. و آقای خویی رفتند انگلستان و اگر مقاومت امام (ره) و مقاومت مرحوم آیت الله شاهرودی نبود، حوزه از دست رفته بود. در عین حال خیلیها به قم رفتند. فضلای حوزه علمیه نجف ایرانیها بودند. در میان عربها کمتر طلبه فاضلی پیدا میشد. لبنانیها هم محدود بودند. اجمالاً اینکه ماجرای اخراجها بود، تنشهای حوزه هم بود.
از ارتباطات مرحوم آیتالله صدر و حضرت امام (ره) خاطراتی را نقل کنید.
ایشان از دو طریق با امام (ره) ارتباط داشتند. یکی از طریق مرحوم آسید احمد آقا که خودشان هم در درس آقای صدر شرکت میکردند، یکی هم افرادی که از خارج میآمدند و همچنین طلبههایی که با آنها ارتباط داشتند. مثلاً آقای دعایی خیلی نقش داشتند و با انجمنهای اسلامی و خارج از کشور ارتباط داشتند و حقاً خیلی هم نقش برجستهای داشتند. در بحثهای سیاسی و اجتماعی، ارتباط آنها به این نحو بود. خود آقای صدر هم به هر مناسبتی دیدن امام (ره) میرفتند. بارها در خدمت ایشان به دیدن امام (ره) رفتیم و امام (ره) هم خیلی به ایشان احترام میکردند، مخصوصاً اواخر که امام (ره) را در منزل، محصور کردند، تنها کسی که به دیدن امام (ره) رفت، آقای صدر بود. هیچ کس نرفت. میترسیدند. روز بعد هم که امام (ره) رفتند مرز کویت و بعد به پاریس رفتند.
در سه چهار روز آخر، تمام اطراف خانه امام را گرفته بودند و هیچ کس اعم از عرب و دیگران، به دیدن امام (ره) نرفت و فقط آقای صدر میرفتند. قبل از تصمیم برای رفتن به کویت، امام یک هفتهای در منزل محصور بودند. قبلاً هم برخورد آقای صدر همین طور بود. در وفات مرحوم حاج آقا مصطفی، ایشان سه چهار بار به دیدن امام (ره) رفتند. امام (ره) هم خیلی به ایشان اظهار لطف میکردند. اواخر داشت خیلی چیزها جبران میشد، ولی متأسفانه دیر شده بود، یعنی زمینه زیادی نمانده بود. امام (ره) دچار مسائل ایران و غلیانی که در کشور شده بود، شدند.
در آنجا هم بحث بعثیها بود و برخوردهای بدی که کردند و کسانی را اعدام کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی، خدا رحمتشان کند. در ابتدا خیلی به آقای صدر علاقه داشتند. بعد از این جریان اعلام مرجعیت آقای خویی، یک مقداری دلگیر شدند، هم از آقا موسی صدر و هم از ایشان که این را هم ما به تدریج با رفت و آمدها و با تبیین اینکه این مربوط به تاریخ است و مرحلهاش گذشته است، جبران کردیم، ولی حوادثی که رخ دادند، انسان را به شدت پکر میکردند. انسان تا میخواست فکری بکند، حادثهای رخ میداد یا شاگردان ایشان و یا شاگردان امام (ره) اخراج میشدند. همین آقای آمیرزا جواد آقای تبریزی را در راه کربلا گرفتند. یک شبانه روز آنها در خانی به نام خان نیمه که از خانهای شاه عباسی و بین کربلا و نجف است، نگه داشتند. آنجا نه اتاقی دارد و نه چیز دیگری. فقط یک سایهبان دارد. آنها را آنجا نگه داشته و یک مشت خرمای خشک جلویشان ریخته بودند. واقعاً برای آمیرزا جواد آقا و آمیرزا کاظم تبریزی و آقای کوکبی و دیگرانی که آمدند این طرف، سنگین بود. خیلی از زعمای حوزه آمدند این طرف و صدام به همین ترتیب، حوزه را از بین برد و آنجا را از فضلا و علما، خالی کرد. ایرانیها هم که فقط تک و توکی ماندند. بقیه هم، آدمهای درستشان، چه عرب، چه لبنانی، همه رفتند یا به زندان افتادند. یک مشت بعثی ماندند. یعنی صدام چنان ضربهای به حوزه زد که هنوز هم قد راست نکرده است. با این که چهار پنج سال است که صدام رفته، ولی هنوز هم که طلبهها میروند، میگویند حوزه، حوزه نیست. یعنی ریشه را درآورد.
یکی از جلوههای تصمیم آقای صدر برای ترمیم این رابطه، فرستادن حضرتعالی به ایران بود.
یک بعد قضیه نامهای است که ایشان به نوفل لوشاتو برای حضرت امام (ره) فرستادند. بسیار نامه جالب و در واقع توجیه عظمت این انقلاب بود.
خاطره شخصی خود را از آمدن به ایران و صحبتهایی که با ایشان داشتید، در مقطعی که به نمایندگی از آقای صدر در ایران بودید، بیان کنید.
شب فرار شاه، آقای صدر درس نگفتند و با حال و بیان عجیب و سحرآمیز و لحن حماسی درس را شروع کردند. خیلی عجیب بودند. هم قلم عجیبی داشتند، هم بیان خارقالعادهای. بعد از گفتن بسم الله گفتند، «الیوم تحقق آمال الانبیا» امروز آرزوها و خواب انبیا در تاریخ محقق شد. این قدر ایشان خوش بین بودند. بحثها و تظاهرات شروع شدند و من به ایشان گفتم این وضع قطعاً منشأ تحول بزرگی در منطقه میشود و حالا که صدام میبیند که رژیم شاه موفق نشده، شما را آسوده نخواهد گذاشت و هر جوری که هست شما باید از عراق بیرون بیایید. ایشان گفتند فعلاً شما برو.
شما خودتان تصمیم گرفتید بیایید یا آقای صدر گفتند؟
ایشان هم گفتند، من هم معتقد بودم که کلاً بایستی برود. چون من سه چهار سال قبل از آن، چهل روزی گرفتار بعثیها شده و به زندان آنها رفته بودم. در آن قضایای اخراجها، یک اربعین یعنی چهل روز در زندان صدام بودم.
در کجا؟
در بغداد. از نجف مرا گرفتند و بردند در بغداد و خلاصه یک چلّه را آنجا بودیم. آنجا من فهمیدم که اینها چه جرثومههای فسادی هستند. به همین دلیل به آقای صدر گفتم اینها شما را نمیگذارند و بالاخره آماج اصلیشان، رأس این جریانات، یعنی خود شماست. ولذا به محض اینکه این مسئله شروع شد، من سریع رفتم. خود ایشان هم گفتند سریع برو تا بعد با تماسهایی که میگیریم ببینیم چطور میتوانیم بیاییم. خود ایشان هم بیمیل نبودند، چون اوضاع واقعاً خطرناک بود.
پس خود ایشان هم مایل بودند بیایند؟
بله، اول این میل را داشتند. گفتند شما بروید و ارتباط را برقرار کنید تا ببینیم جریانات به کجا میکشد. من هم شاید اگر یک هفته تأخیر میکردم، دستگیر میشدم. رفتم کویت و از آنجا آمدم ایران. شاید اول فروردین 58 بود؛ چون در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کردم. امام (ره) قم بودند. خدمت ایشان رفتم. خیلی تعجب کردند و من گفتم که جریان از چه قرار است و به ایشان گفتم که آقای صدر در وضعیت خطرناکی هستند و بعثیها، ایشان را میکشند. امام (ره) نظرشان این بود که مرجع را نمیکشند. جنگ هم که هنوز شروع نشده بود و امام (ره) تصور نمیکردند صدام در این حد جنایتکار باشد. گفتند بعید است که ایشان را بکشند.
نکته مهم این است که چه کسی به امام (ره) گفته بود که آقای صدر میخواهند به ایران بیایند؟
ظاهراً اول خبرگزاری فارس بود که این را اعلام کرد و بعد هم چند تا از روزنامهها نوشتند و این موجب شیوع این خبر شد.
چون میگفتند آقای صدر در ابتدا نمیخواستند بیایند.
بله، اوایل آمدنشان مطرح نبود. این را اینجا لو دادند. من نمیدانم علتش چه بود. آقای دعایی سفیر ایران در بغداد بودند و با واسطه با آقای صدر ارتباط داشتند. ایشان آمدند و به من گفتند عکسآقای صدر را نداری؟ گفتم چرا، میخواهید چه کار کنید؟ گفتند میخواهیم یک گذرنامه ایرانی برای ایشان درست کنیم؛ شاید بشود ایشان را بیاوریم. من عکس را دادم و ایشان هم این کار را کردند. هر حرکتی در عراق میشد، به پای آقای صدر مینوشتند. ایشان هم در تأیید انقلاب اسلامی ایران و نوشتن نامههای رسمی، از جمله نامه اعتراضی به خفاجی و فاتحه گرفتن برای شهید مطهری و این نوع حرکتها، پیگیر بودند. تنها مجلس فاتحهای که در نجف برای آقای مطهری گرفته شد، توسط ایشان بود و خودشان هم در مسجد ایستادند. این نوع کارها در نظر بعثیها، مقابله با آنها محسوب میشد. دوستان ایشان از جمله خود ما متوجه این قضایا بودیم و میخواستیم به نوعی ایشان را از این معرکه بیرون بیاوریم. این زمینه در ذهن خواص بود. حالا چه طور شد که این سر از خبرگزاری و روزنامه درآورد، نمیدانم. این که درج شد، امام (ره) این را دیدند و آن نامه را نوشتند. امام (ره) معتقد بودند که ایشان را نمیکشند. وقتی این خبر اعلام شد، حساسیت رژیم بعث نسبت به ایشان زیاد شد. تصور میشد که این حساسیت، ایشان را حفظ کند، در حالی که برعکس شد. بعد از شروع جنگ کاملاً مشخص شد که صدام برای تثبیت خودش، حاضر است همه ملتش را هم بکشد. این جور حسابها را قبول نداشت.
وقتی ایران بودید، چقدر توانستید رابطه تان را با ایشان برقرار کنید؟
زیاد، چون ما در منزل خودمان تلفنی را گذاشته بودیم و یک کسی آنجا بود، میرفت خبر میداد. این تلفن هم تلفن معروفی نبود. تلفن یک خانه معمولی در نجف بود. آنجا تلفن میزدیم و مستقیم حرف میزدیم. دو سه بار خانواده را فرستادیم. خانواده ما، قبل از شروع جنگ دو سه باری رفت نجف و نامه گرفت آورد.کارهای پرخطری بودند، ولی انجام میشدند. اما آن خط تلفن تا وقتی که ایشان را محاصره کردند، فعال بود، ولی بعد رابطه قطع شد.
به عنوان سؤال آخر در باره نامهای است که ایشان برای آخرین بار برای شما نوشتند و منتشر هم نشده و شبه وصیتنامه است. در این مورد نکاتی را ذکر بفرمایید.
وصیتنامه نیست. شبیه آن سه پیامی است که در نوار برای ملت عراق دادهاند. آن را برای عامه مردم گفتهاند، این نامه را برای خواص و شاگردانشان نوشته و گفتهاند بعید است اینها بگذارند من زنده بمانم و من هم تصمیم به شهادت گرفتهام. ایشان سابقاً بحثهای تاریخ کربلا را که میگفتند، نظیر شهید جاوید را قبول نداشتند و رد میکردند و نظریه دیگری غیر از شهید جاوید را قبول داشتند و عین همان را در مورد خودشان صادق میدیدند و این اواخر میگفتند مثل اینکه من هم تکلیفم دارد مثل او میشود و همین طور هم شد و هم خودشان و هم خواهر مظلومهشان مثل آن مسائل شدند. خداوند، این را برایشان قسمت کرد و بعد توصیه میکنند که مثلاً با چه کسانی مدارا کنید، از چه کسانی استفاده کنید و چه بکنید. من هم دیدم این نامه، بیشتر جنبه شخصی دارد و اگر بخواهم آن را اعلام کنم، صحیح نیست. من ابا دارم که چیزهایی را که در ارتباط با ایشان است، مطرح کنم، چون درست نمیدانم که کسی اینگونه مطرح کند که ما میخواهیم از وجود ایشان استفاده شخصی کنیم. آن نامه، بیشتر اینگونه است. مثل اجازه اجتهاد ایشان برای بنده است. به تنها کسی که ایشان خطی اجازه اجتهاد دادند، من بودم. ولی من این را هیچ جا مطرح نکردم. یک نفری پنج سال پیش آمد و پنهانی آن را گرفت که ببیند، بعد برده و داده بود به آقایان کنگره شهید صدر و آنها منتشر کرده بودند. هفتهشت سال قبل هم آقای حائری میخواستند برای جلد اول کتاب اصول، مقدمهای درباره آقای صدر بنویسند. به من گفتند میخواهیم این را ببینیم. من نشانشان دادم و دیدم در پاورقی نوشتهاند. من خوشم نمیآید چیزی را مربوط به خودم است، در تبلیغات بیاورم و کار بعضی از افراد را که حتی نامههای خصوصی را هم منتشر میکنند، قبول ندارم.
هنگامی که میخواستند کتاب فلسفتنا را ترجمه کنند، از آقای صدر کسب اجازه کرده بودند، ایشان تلفن شما را داده و گفته بودند شما تأیید کنید، کافی است.
از این مسائل زیاد بود. از بس که انسان از این خسارت بزرگ، از فقدان ایشان محزون میشود، دلش نمیآید درباره ایشان چیزی بگوید.
انتهای پیام/